در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

بارها خواستم بنویسم و هر بار خودم را در میانه دیدم و خدا را در حاشیه. و این بود دلیلی بر ننوشتن... ایمان دارم که باید در دل حادثه رفت... باید توسل جست به در و مادر... قرن هاست که مادر بدون در بی معنی است...
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خود رایی

پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انقلاب» ثبت شده است

فرا جناحی

يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۰۶ ب.ظ



آنان که باید بگیرند، می گیرند...
ای کاش دوستان در دیگ فرو نروند از هول هلیم...

بیانات در دیدار اعضای بسیج دانشجویی دانشگاه ها (1386/2/31)


راجع به مسأله‌ى ورود در سیاست بحث شد. من حالا مطالبى عرض خواهم کرد و امیدوارم که این معنا روشن بشود. به نظر من سئوال ندارد! مگر مجموعه‌ى بسیجى - آن هم بسیجىِ انقلاب و دانشجوى انقلاب - مى‌تواند نسبت به مسائل سیاسى کشور بى‌تفاوت یا بدون موضع و بدون نظر باشد؟! مگر چنین چیزى ممکن است؟! من، شما دانشجوهاى بسیجى را توصیه مى‌کنم به این که محافظه‌کار نشوید و همواره دانشجو و بسیجى - به همان معناى مثبت و پُرخون و پُرتپش - باقى بمانید. البته دنباله‌ى این که مى‌گوئیم «محافظه‌کار نشوید» این است که «ولى هوشیار هم باشید.» کاملاً هوشیار باشید. شعار مى‌دهید: دانشجو بیدار است! بله، همین توقع هست؛ من مى‌خواهم به شما عرض بکنم:  بیدار باشید. بیدارى دانشجو هم فقط بیزارى از امریکا نیست. امریکا چیست؟ امریکا به معناى یک منطقه‌ى جغرافیایى یا یک ملت مطرح است؟ یا نه، به عنوان یک حجم و هویت سیاسى، امنیتى، تشکیلاتى، فرهنگى که به چشم دیده نمى‌شود؟ آن هم تشکیلاتى با پشتوانه‌ى عظیم مالى و تجربه‌ى فراوان در کار تبلیغات و جنگ روانى. بیزارى از این، بیدارى مضاعف لازم دارد. مثل بیدارى در میدان جنگ نظامى نیست که شما اگر در سنگر بیدار باشید، به مجردى که دشمن کوچکترین تحرکى نشان داد، او را هدف قرار بدهید. در جنگ فرهنگى، در جنگ سیاسى، در جنگ امنیتى، تحرک دشمن را درست نمى‌توان دید. گاهى اوقات، دشمن کار را به گونه‌اى ترتیب مى‌دهد که حرف حقى، از زبان یک نفر صادر بشود! دشمن ناحق و باطل است، پس چرا مى‌خواهد این حرف حق از زبان آن شخص صادر بشود؟ چون مى‌خواهد پازل خودش را کامل کند. این پازل از صد یا دویست قطعه تشکیل شده؛ یک قطعه‌اش هم همین حرف حقى است که آن شخص باید بزند تا این پازل را کامل کند! اینجا این حرف حق را نباید زد. پازل دشمن را کامل نباید کرد. در این حد هوشیارى لازم است! بله، وارد سیاست بشوید و فکرِ سیاسى کنید؛ اما بسیار هوشیار. دشمن نباید بتواند از هیچ حرکت و اظهار و موضعگیرى شما استفاده کند. این، اصل اول و یک خط قرمز است.


چه‌طور دشمن را بشناسیم؟ چه‌طور تمایلات او را کشف کنیم؟ چه‌طور بفهمیم که این کار به نفع دشمن یا به ضرر دشمن است؟ این همان نقطه‌ى اساسى است. این همان جایى است که به اهتمام کامل، مطلقاً سهل‌انگارى نکردن و هوشیارى و بیدارى کامل احتیاج دارد. اگر هم در جایى براى انسان مطلب روشن نیست، آن جا نباید حرکت کند. اگر دیدید زیر پا محکم است، پا بگذارید؛ اگر دیدید مشکوک است، پا نگذارید. بنابراین محافظه‌کار نباشید، اما هوشیار باشید؛ این، آن خط سیاسى است. البته سخت است و آسان نیست؛ اما شما هم مرد کارِ سختید؛ بسیجى هستید و باید این کار سخت را به عهده بگیرید.


ممکن است فلان تشکل دیگر دانشگاهى این ظرفیت را نداشته باشد که حتّى این حرف را بشنود؛ اما شما بعنوان بسیج، باید این ظرفیت را داشته باشید که این کار را بکنید؛ تفاوت شما اینقدر است. دانشجوى عزیز تبریزى‌مان، خیلى خوب و جمعبندى شده حرف زد. اینجور ذهنیت‌ها - جمعبندى کردن و مطالب را از بالاسرِ خطوط سیاسى و جناح بازیها دیدن - همان چیزى است که من از دانشجوى بسیجى توقع دارم.


پی نوشت: پیشنهاد می شود این متن را هم مطالعه کنید:

انتخابات و رسالت ما



ابتلاء

کشاورزی به سبک احمق ها

سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۳۶ ب.ظ

با هم نمی ساختند دیگر... طلاق گرفتند...

مدت ها بود که از هم طلاق عاطفی گرفته بودند، اما همین حضور سرد بی روح خاموش هم دلخوش کنکی بود برای دختر و پسر کوچک خانواده. حال خدا می داند که زیر کدامین سایه و در آغوش کدامین بال باید بالنده گردند. به قول حمید فرخ نژاد که اکثر بزه کاری های اجتماعی از همین جا کلید می خورد.

خیلی سنگدلی... آهای پدر! آهای مادر! خیلی سنگدلی که در زندگی تنها خودت را می بینی و بس و هیچ گاه میدان بینایی این چشمان ضعیف و آستیگمات را به بالاتر از خودت سوق نداده ای. اصلا می دانی چه به حال این بچه می آید؟ خیلی سنگدلی!

********************************

هیچ گاه این احساس را درک نکرده بود. تازه پدر شده بود... حاضر بود که همه عمرش را بدهد تا خراشی بر روی پوست لطیف کودک نقش نبندد... آخر کودک همه زندگی پدر بود و زندگی بدون کودک برایش یعنی عدم... کودک نه تنها تکه ای از او که خود او بود... کودک حتی خود او هم نبود... که خود هم فدای یک تار موی کودک می شد اگر...

و خدا می داند که با اولین آغوش، آبی زلال در قلب پدر جریان یافت و باری دیگر روح در این قلب مرده دمیده شد...

********************************

خیلی سنگدلی! تو همان پدری؟

*********************************

کنج اتاق، در تاریکی مطلق کز کرده بود و بغض راه گلویش را بسته بود... "چه بد تجارتی بود، دادن آن قلب زلال و ستادندن این فولاد سخت! مرا چه شده بود که تنها خودم را می دیدم ؟"

پیرمرد حالا دیگر هیچ نداشت جز فرزندانی که شغلشان شده بود بزه کاری اجتماعی و نان سفره شان شده بود لعنت مردم بر پدر و مادر...  پیرمرد همه چیزش را باخته بود، حتی خودش را...

***********************************

سبیل مان تازه سبز شده بود که می گفتند زن نمی خواهی؟ ما هم در جواب می گفتیم فعلا زن ما کتاب است و زندگی ما مدرسه و درس و دانشگاه و...

باور کرده بودیم که یک مرد تنها با یک زن ازدواج نمی کند! گاهی با کتاب، گاهی با کار، گاهی با دانشگاه، گاهی با انقلاب... و باور داشتیم که برخی با انقلاب ازدواج کرده اند... و خدا می داند که مردم عادی آمار طلاق را بالا نبرده بودند... مسئولین بوده اند که طلاق می گرفتند از انقلاب و ترک خانه و کاشانه می کردند... و ای کاش این پدر روز اول را یادش بود که چه قندی در دلش آب شده بود... اما گویی که چشم ها ضعیف شده اند و میدان بینایی مختل... آنگاه که خود به میان می آید، اکبر من الشمس است که دیگر نمی توان جمعش کرد. زندگی را می گویم. انقلاب که بند اصغرهای اکبرنما نیست مرد حسابی! اکبر من الشمس است که فرزند اصغرها بزه کار اجتماعی می شوند و نان سفره شان لعنت مردم بر پدر و مادر... دیگر ساندویچ هم در این سفره ها پیدا نمی شود...

**************************************

تحریم، دلار، مهدی و فائزه، شجریان، روزنامه شرق و... معادله ای است چند مجهولی که تنها چند ماه برای حل ش به زمان نیاز است... لطفا حافظه تاریخی تان را قوی نگه دارید...

************************************

کنج اتاق... پیرمرد همه چیزش را باخته بود...