در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

بارها خواستم بنویسم و هر بار خودم را در میانه دیدم و خدا را در حاشیه. و این بود دلیلی بر ننوشتن... ایمان دارم که باید در دل حادثه رفت... باید توسل جست به در و مادر... قرن هاست که مادر بدون در بی معنی است...
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خود رایی

پیوندهای روزانه

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

به قلم سید حمید مشتاقی نیا

1-      مشارکت در اجتماع و تبانی بر ضد امنیت کشور

2-      اخلال در نظم عمومی از طریق تجمع، تحصن و راهپیمایی

3-      توهین به مقامات قضایی

4-      تشویش اذهان عمومی

5-      رفتار خلاف شئون روحانیت

این دستمزد طلبه ای است که اسلام را تنها منحصر در قفسه های کتاب ندانسته و درصدد احیای احکام الهی است.

این سزای روحانی بی ادعایی است که تبلیغ دین را محملی برای کسب و کار ندانسته و خاک و خاشاک خیابان های عدالت را به سرویس های لوکس ایاب و ذهاب و پاکت سفیدهای منبر، ترجیح داده است.

خداحافظ علی رضا جهانشاهی. خداحافظ طلبه ساده لوحی که به خاطر آسیب ندیدن وجهه نظام، در دوره ای که نمایندگان سوسولگرای مجلس هم در مصاحبه با رسانه های ضدانقلاب، کورس گذاشته اند، مصاحبه با خبرنگار روزی نامه شرق را نیز رد کرده بودی. حالا بنشین و با دانه های تسبیحت، اتهامات ضد حکومتی ات را بشمار.

خداحافظ جهانشاهی، روحانی خوش باوری که از ستیز اندیشمندانه با مظاهر بی عدالتی تا صفوف مقدم نبرد تن به تن با فتنه گران٬ پای کار بودی و حالا اتهاماتت سنگین تر از اربابان فتنه شده است.

خداحافظ محسن شیرازی. نوزدهمین بهار زندگی ات را در اوین خوش باش. تا تو باشی که سنگ مدعیان سیاست باز عرصه عدالت خواهی را به سینه ات نزنی؛ همانان که تمام جهادشان تقابل با چند مهره دست چندم فرهنگی در سینماست و نشان دادند که مرد میدان های بی خطر هستند. تو البته خیلی در این ماجرا ضرر نکردی! تو طلبه نبودی اما وقتی در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه می شوی لابد فردای آزادیت، حق داری عمامه هم بر سرت بگذاری!

خداحافظ بسیجی های ساده لوحی که علم مبارزه با فساد را برداشتید و به جای فرش قرمز، برایتان ریگ های داغ را پهن کرده اند.

این سزای بسیجی ولایت مداری است که نمی خواهد پاستوریزه بماند. این جزای سینه سوختگانی است که به صورت شهدا اکتفا نکرده و سیرت آنان را نیز سرلوحه خویش قرار داده اند.

خدانگهدار؛ به امید اعدام همه عدالتخواهان.

www.ashkeatash57.blogfa.com


منچ بازان دیروز، شطرنج بازان امروز

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۲۵ ق.ظ

خیلی مذهبی است. نمازهای جماعت ش ترک نمی شود. فرزندان ش را هم مذهبی بار آورده. بدجوری هم دغدغه فرهنگ دارد. همین چند وقت پیش بود که برای برگزاری زیارت عاشورا بخشی از هزینه ها را متقبل شد. می گفت که این هزینه را بگیر و برو در فلان جا کار فرهنگی کن. سه من ریش هم دارد. احتمالا گاهی نماز شب هم می خواند. به کسی هم تا به حال بدی نکرده و تا حد توان  دست بخیرش هم خوب است. در شهر مان به عنوان یک مسلمان واقعی است. یک نماد است...

خیلی مسلمان است...

اما این پایان راه نیست... چه بسیار مسلمانانی که مسیر را گم کرده اند... چه بسیار مسلمانانی که خلاصه شده اند در نماز و دعا و نماز شب و خیرات... و چه بسیار ضربه ها که نخورده ایم از یک مسلمان... آنگاه که اسلام مان آمریکایی شود دیگر فرقی ندارد که مرگ بر آمریکا بگوییم یا نه! آنگاه که همه آرمان مان شد غرب، مسلمان هم که باشیم سربازی هستیم برای عمو سام... هار می شویم... کف می کنیم...

خودمان را گاز می گیریم... دین را زیر پا می نهیم... مرگ بر آمریکا هم می گوییم...

مرگ بر انگلیس را هم غرّاتر ادا می کنیم... و خدا می داند که همه آرزوی مان طواف لندن است و سعی لاس وگاس... آخ که چه نماز طواف نساءی بخوانیم در جزایر هاوایی...حال اگر هاوایی نشد می رویم آنتالیا...

نمازمان را می خوانیم و خود را پیرو خط ولایت آن هم از نوع مطلقه فقیه ش می دانیم و در عین حال مرجع تقلیدمان در سیاست می شود انگلیس... می شویم روباه گیاه خوار... هویجش را می خوریم و چماقش را می زنیم... یک بام و دو هوا می شویم... گاهی هم برای ادای استراتژی chicken قدقد می کنیم...

                              *********************************************

خیلی مسلمان ند...

نمازشان را اول وقت می خوانند...

نطق های شان طوفانی است... اما توهم برشان داشته است... به شان بگویید: لطفا برای خودتان قالی ببافید! که این قالی غصبی است و نماز بر آن باطل است... ما را با قالی غصبی چه کار؟ این قالی در خاک ایران فرش نخواهد شد... نماز خواندن بر روی قالی غصبی؟...

اتحادتان از مثلث و مربع گذشته است... اضلاع تان آن چنان زیاد شده که دایره شده اید... مرکزتان مصلحت تان را نمی خواهد... بر روی او شعاع نزنید که می شوید هشم ش! چه  حاج سردارانی که به جرم همراهی با او دکتر شده اند! و مکروا...

امسال کردانی نبود که بر طبل کردانیزاسیون بکوبید... همانی که سال ها معاون سیمای تان بود و جیک تان در نیامد... وگرنه اسلام آمریکایی هیچ منافاتی با خنجر از پشت ندارد... مبنای سیاست لندنی اینگونه است....

                             *********************************************

   آن گاه که حضرت ماه از خیانت می گوید گویی درک مطلب بعضی ها ضعیف شده و استراتژی dead mouse را در پیش می گیرند... و آن گاه که کار به هزینه کردن می رسد و استخوان در گلو می رود می شوند مشتی توّاب نما...

و خدا می داند که با خودمان عهد کرده بودیم که هیچ گاه این کلام را بر زبان نمی آوریم... چرا که آقای مان در قلب شکسته خود گله ها را پنهان نمود...

اما چه کنیم که برخی اصول گرایان، اصلاح طلب شده اند در این روزگار... در جنگ فقر و غنا خود را با باند ثروت و قدرت پیوند زده اند... حتی اگر به قیمت بده بستان های سیاسی باشگاه صدتایی ها باشد...

فراموش نکنیم که جاده انقلاب یک طرفه است و دور زدن ممنوع می باشد... هر لحظه امکان دارد گشت نامحسوس بخواباند مان و جریمه مان کند...

و فراموش نکنیم که تاوان کم کاری های امروزمان را فردا خواهیم داد...

پی نوشت:

غلط های این نوشتار خودآگاهانه است...

مانند خیلی از غلط های دیگرمان...

مردی شکسته

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۱، ۱۱:۱۹ ب.ظ

حرف هایش به دلم می نشست...

باور کنید که غلو نمی کنم. حرف حرف جمله هایش کاخ پوشالی م را می کوباند و از نو بازسازی م می کرد...

به مان یاد داده اند که بازدم ها مشابه اند و درصد مواد خارج شده از آنها در حالت نرمال به یک اندازه است، او به من ثابت کرده بود که علم باز هم کشک سابیده برای ما، نفس ش فرق داشت با نفس های ما. از هر نفس ما CO2  خارج می شود و از هر نفس او روح... سرفه هایش را فراموش نمی کنم... چرا که هر سرفه اش با اشک چشمان م گره خورده اند... جسم نحیف ش امید زندگانی من است و همدم شب های تار من که فکر و خیال ش نفس را از حبس خارج می کند تا در خودم غرق نشوم، تا خفه نشوم، تا دست و پا نزنم در این باتلاق خود ساخته، تا...

باور کنید که خسته ام. خسته ام از خودم و کارهای نکرده و کرده ام که مرا به اوج می رساندند و به ذلت می رسانند... و یاد اوست که در من ریشه دوانده و در کویرم سر برآورده تا امیدی باشد در این زمین لم یزرع که باغبان هنوز امیدوار است به باغ ش و این باغ است که ناجوان مردی پیشه کرده... این آدم سال هاست که خلافت را به خباثت فروخته و عهد را پشت گوش انداخته... این آدم سال هاست که گوش درازش را در پس زبان بلندش پنهان کرده... این آدم سال هاست که رنگ دوگانگی به خود گرفته و ... از خود ویرانه ای ساخته...

و باور کنید که این نوشته ها پشیزی نمی ارزد در برابر حرف های برآمده از ریه های یک مرد شیمیایی... مردی که درد شده تنها وعده غذایی ش و آن گاه که از درد سخن می گوید تنها دوست می دارم که بروم به ناکجاآبادی و گم و گور شوم... شرم نعمت بزرگی است...

"درد خدا، شکر خدا...

درد به انسان صبوری {می دهد} و ایمان را تکمیل می کند...

درد نشانه عشق به خداست که در وجود انسان عاشق کاشته می شود و بایستی از آن به مثل یک درخت در حرس و آفت زدایی از آن مراقبت کرد...

درد در وجود یک جانباز نقطه اتصال به خداست...

درد در شب، مناجات با خداوند سبحان است..."

بارها خواستم بنویسم و هر بار خودم را در میانه دیدم و خدا را در حاشیه. و این بود دلیلی بر ننوشتن... ایمان دارم که باید در دل حادثه رفت... باید توسل جست به...

باید توسل جست...

شرم دارم...

مرد با صورت به زمین افتاد، و تنها یک چیز در مردمک چشمانش پیدا بود... تنها یک صدا در گوش ش نواخته می شد... و مرد شکست... نه از این که دست ندارد، نه... مرد شکست... صدای کودک و نگاه کودک غمی در دلش انداخته بود که از سُم هزاران اسب کارساز تر بود... و این مشک نبود که پاره شده بود... این قلبی بود که شکسته شده بود... و چقدر سخت است برای یک مرد که همه امید و آرزوی یک کودک باشی و چشمان زار کودک در انتظارت باشد و...

کودک آب می خواهد و آب در برابر چشمانت...

خاک کربلا بی رحم است... تشنه است... آب می خواهد... حتی اگر اشک یک کودک باشد...

آب در برابر چشمانت در خاک می شود و خاک بی رحم کربلا با یک تیر چند نشان زده است... خاک بی رحم نه تنها آب را که اشک را نیز در خود بلعیده است... اشک یک کودک در فراق آب و اشک یک مرد در خود شکسته را... مرد سر بر خاک نهاده و در آینه نگاهش تنها یک مشک پاره باقی مانده... خاک بی رحم اشک های او را هم در خود بلعیده...