در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

بارها خواستم بنویسم و هر بار خودم را در میانه دیدم و خدا را در حاشیه. و این بود دلیلی بر ننوشتن... ایمان دارم که باید در دل حادثه رفت... باید توسل جست به در و مادر... قرن هاست که مادر بدون در بی معنی است...
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خود رایی

پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موش کوری» ثبت شده است

گاه باید بهلول بود!

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۲۹ ب.ظ
گاهی بهتر است بهلول باشی. بهلول را می پسندم نه از آن جهت که خود را به خریت می زد. گاهی چاره ای نداری جز اینکه بهلول باشی. باید آنچنان سخن بگویی که نه دوست را ناامید گردانی و نه دشمن را مسرور که این رسم مردان مرد است. این سخنان که بر این پوستین الکترونیکی رانده می شوند را منشاایست و وای بر ما اگر مخزن این کلام را به جاده های "و هم یحسنون صنعا" راهی باشد که هبوط و حبوط را جایگزین صعود کرده ایم و به جای پرواز در آسمان باید به دنبال سوراخ سموری بگردیم که برازنده ماست.

دنیا در حال گردیدن است و بر روی یک پاشنه گردیدن را بر خود حرام می داند. اما نمی دانم چه شده است که این همه تلاطم و جنب و جوش و شور و شعور و تبلیغات و جنگ و رقابت و رفاقت و اتحاد و پایداری و عصاره انقلاب و حداد و لاریجانی و باهنر و ابوترابی و اختلاف و گرانی و بی قانونی و قانون مداری و آزادی وقف و نظارت و استفساریه و وام بلاعوض و جهاد اقتصادی و منافع ملت و پابرهنگان انقلابی و مستضفعین وعده داده شده و لابی و  170 و 175 و تشکر و صلوات و...

باید توجه کرد و توکل و توسل و تهذیب و مراقبه و ...

برای خدا نوشتن سخت است و از آن دشوارتر برای خدا کار کردن. نمایندگی مردم اگر برای خدا نباشد، چه سود؟

درست است که در تبلیغات هیچ ایده ای و هوشی و نوآوری به دایره ی میدان بینایی راه ندارد، اما گاه جملاتی می بینی که برایت روضه ها می خوانند. "برای رضای خدا کلیک کنید" که لوله های فاضلاب ترکیده اند و وارد فضای سایبر گردیده اند. گاهی هم باید گفت برای رضای خدا شاسی را بفشارید. سخت است نمایندگی مردم برای رضای خدا. شیطان ها در کمین اند. راه ها زیادند و از بین این همه راه، تنها یکی به خدا رسیدنی است و باقی را باید دم کوزه شان گذاشت و آتششان را چشید از شجره زقوم. حیف که با خود عهد بسته ام که بهلول باشم. بهلول باشم و خودم را به در و دیوار بکوبم که چه شده است که حضرتش آن همه تعریف و تمجید های قبلی را می بوسد و در پاکتی پنهان می کند و چشم انتظار مجلس دیگری می ماند تا شاید باز هم بدان رجوع کند و یک شب هم که شده از دغدغه این خنده بازار تلخ خوابی راحت داشته باشد...

مرا چه به درک اینکه از دغدغه یک نظام از خواب می پرد؟ من لایق آنم که بادی به غبغب بیندازم و از سر بی کاری و بی عاری عمارچه ای در فضای سایبری باشم که هیچ از رسم عماری ندانم و حواسم بدان باشد که فلانی ولایت گریزی کرده و شاخک های از جنس خرطوم فیل م حساس گردد. حال آنکه لحظه ای به خود نمی نگرم که یا مارق بوده ام و یا زاهق و لاهقی دوندگان سرعت را به یک افلیج چکار که السابقون السابقون...

سخت است که نماینده مردم باشی و تنها به منافع امت بیندیشی و عدالت و پیشرفت را در سمساری پشت گوشت زندانی نکنی و چالش های ناموجه را کنار بگذاری و چاله را به چاه تبدیل نکنی و حب و بغض ها را کنار بگذاری و به کانون قدرت و ثروت وصل نباشی و اتحاد ملی را روی پیشانی ات حک کنی و ایمان و شجاعت و ایستادگی و... داشته باشی. سخت است ولی شدنی است. نامردی اگر مسیر آسان را برگزینی. ما هم ترجیح می دهیم در کسوت بهلولی خود را پنهان کنیم و با صلواتی همه تلخ کامی های گذشته را وداع گوییم، اما هیچ گاه آنها را از صفحه ذهنمان پاک نخواهیم کرد که حافظه تاریخی باید حفظ گردد. چه خوب می شد آدمی با یک صلوات همه اشتباهات گذشته را کنار می گذاشت و به عمل صالح می پرداخت. گاه باید بهلول بود. گاه باید با یک صلوات همه چیز را ختم به خیر کرد. گاه باید بهلول بود...

سخت است، ولی گاه باید بهلول بود...