در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

بارها خواستم بنویسم و هر بار خودم را در میانه دیدم و خدا را در حاشیه. و این بود دلیلی بر ننوشتن... ایمان دارم که باید در دل حادثه رفت... باید توسل جست به در و مادر... قرن هاست که مادر بدون در بی معنی است...
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خود رایی

پیوندهای روزانه

یکبار هم که شده صادق باش...

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۲۷ ب.ظ
خدا گذر آدمی را به دوا خانه نیندازد...

هر روز صبح که از خواب بیدار می گردم، صبحانه خورده نخورده لباس بر تن می کنم و به سوی بیمارستان روانه می شوم...

خیلی سخت است که کل زندگی ت را با بیماران سر کنی... از دختر کوچکی که مرتب تشنج می کند و دچار عقب ماندگی ذهنی است تا زن سی ساله ای که دریچه قلب ش محکوم به تعویض است و حتی سخن گفتن با او هم برای ت سخت می نماید. سخت است که جوانی را این چنین دریابی. سخت است که صبح وارد بخش شوی و ببینی که بیمارت در حال احتضار است و بعد از نیم ساعت پزشکان به هم خسته نباشید می گویند و مهر ختامی بر عمر وی می زنند...

سخت است که مرگ انسانی را به همین راحتی ببینی و به روی خودت هم نیاوری... آخر تو یک دانشجوی پزشکی هستی و هر روز این صحنه ها برایت تکرار می گردند و تا می توانی باید دل سنگ باشی...

باید ببینی و دم بر نیاوری... مانده ام که چرا متنبه نمی گردم...

می گفت: هر چند وقت به قبرستانی برو و ببین آدمی چه آسان در زیر خاک نهفته است، ببین تا بینا شوی...

مانده ام که مرگ آدمی را می بینم، احتضارش را درک می کنم و کور مانده ام... می بینم و بینا نمی شوم... می شنوم و شنوا نمی شوم... "صم بکم عمی" این عالم منم که می بینم و بینا نمی شوم...

هربار که فردی در بیمارستان بستری می گردد، کارهایی هست که باید انجام گردد، مگر اینکه خلافشان ثابت گردد. نمونه اش همین نمونه خون است... خون با ما سخن می گوید در دنیای پزشکی... گاه داد می زند که گلبولهای سفیدش بالاست و احتمالا عفونی شده است... دیگری می گوید من هموگلوبینم افت کرده و دچار آنمی شده ام. آن یکی هم ناله سر می دهد که چربی من بالاست... خون با ما سخن می گوید در دنیای پزشکی...

گاه بیمار تمارض می کند و خود را به مرضی می زند که نداردش... اینجاست که باید دست به دامان خون گردی... صداقت خون را دوست دارم... هیچ گاه دروغ نمی گوید... شاید آزمایشگاه و تکنسین ش دست در آزمایش خون برند، اما خون از این اتهام مبراست که دروغ بگوید... خون صادق ترین موجود خداست که دیده ای... پس هیچ گاه نباید شک کرد به او که این لکه ننگ در آستان قدسی او راه ندارد... هر چه دارد را خالصانه در طبق اخلاص می گذارد خون...

نمی دانم اگر خون نبود چه باید می کردیم ما... نمی دانم که چطور می خواستیم چیزی را اثبات کنیم... صداقت خون را دوست دارم و بدان غبطه می خورم... جایگاه خون بالاتر از آن است که دورش ریخت... باید موزه ای ساخت و همه خون ها را در آن ارج نهاد... راستش را بخواهید اگر می خواستم مدالی از صداقت بسازم، قطعا از خون کمک می گرفتم...

خون مقامش بالاتر از آن است که به طوفان نسیان سپرده گردد... این خون یقه مان را می گیرد اگر فراموشش کنیم... اگر قدرش را ندانیم... اگر پیامش را به دیگران نرسانیم... اگر از صداقتش درس نگیریم...

اگر خون نبود ما هم نبودیم و صداقت هم نبود... این خون هر لحظه که در جریان است با خودش صداقت را حمل می کند و به تک تک سلول هایمان صداقت رسانی می کند... نمی توانم تصور کنم که اگر خون نبود، چه می شدیم ما... انسانی که خون نداشته باشد را نمی توانم تصور کنم... و چه زیبا هستند انسانهایی که خونشان را هدر نمی دهند... چه زیبا هستند انسانهایی که خون را وسیله ای قرار می دهند برای بالا رفتن در این دنیا و پرواز کردن به سوی صداقت... صداقت خون را دوست می دارم...

آیا دیده ای انسانی را که با خون برای خود بالی می آفریند؟ و در این آسمان به پرواز در می آید؟ و خون می چکد از این بالهای سرخ رنگ بر سر آدمیانی که فراموشی گرفته اند؟ و زنده می کند آن ها را از خواب زمستانی؟

نمی توان به همین سادگی از کنار خون گذر کرد... نباید خون را فراموش کنیم... خون با ما سخن ها دارد... خون صادق ترین تاریخ دانی است که دیده ام و خواهم دید... من تنها به خون اعتماد می کنم و هیچ گاه این اعتماد را از دست نخواهم داد...

و اینچنین است که صادق تنها راه بیداری آدمیان از این نسیان کمرشکن را خون می داند... و اینچنین است که خودش می رود و خونش را باقی می گذارد تا نوش دارویی باشد برای آدمیان... تا روحی بدمد در این کالبد خاکی و به پروازش در آورد... و اینچنین است که همچو منی به خواب رفته، تنها با دیدن تصویری از او در گوشه خیابانی که همه اش خواب است و خاک و نسیان و تعفن و... مهرش در دلم جرقه می خورد و آتش م می زند و خاکسترم می کند و از نو می سازدم. صادق نام ش را از خون ش به ودیعه گرفته است. او مزد صداقت ش را با جاودانگی خونش گرفته است... و این چنین است که او را "صادق مزدستان" نامیده اند... و چه زیبا نامی است برای این چهره زیبا... برای این چشم ها که برق ش –آن هم از درون تصویری بی روح- لرزشی بر اندام نحیف و نزار من می اندازد و خردم می می کند... خون صادق حرف ها دارد به اندازه تاریخ زندگی آدمی بر این دنیای خاکی... نباید خونش را به وادی فراموشی سپرد... که خود فراموش می گردیم و به طوفان فنا سپرده می شویم...

دیگر نمی توانم از درون خودم سخنی پیرامون "صادق مزدستان" خارج کنم... او کارگاهی است برای آدم شدن... فقط باید خواست و حرکت کرد... شما را با "شهید صادق مزدستان" در ادامه مطلب تنها می گذارم...

باید آماده باشند چشم هایی که بخواهند چهره اش را بنگرند... و کلامش را بشنوند... این چشم ها توان سخن گفتن هم دارند اگر بخواهی...


به کارگاه انسان سازی صادق مزدستان خوش آمدید...

"ای امت مسلمان ایران! بدانید که هر قطره خون شهدا دارای پیامی است و بر شماست که پیام خون را به جهانیان برسانید و اسلام را با رسالت سجاد گونه تان صادر کنید."

  

"اگر در این جنگ پاهایم قطع گردد با دست و اگر دستم قطع گردد با زبانم و اگر زبانم قطع شود با چشمم و اگر چشمم از کاسه درآید با آخرین وسیله بدنم که خونی در رگهایم جاری است انقلاب اسلامی خود را به رهبری قائد اعظم امام خمینی به تمام جهان صادر می کنم. خون خود را می دهم و شما بازماندگانم پیام خون مرا بدهید . . ."

"برادرانم شما باید هدفم را دنبال کنید و ادامه دهنده راهم باشید و خدا را یک لحظه از یاد مبرید که قرآن در این زمینه می فرماید: « الا بذکر اللّه تطمئن القلوب » آری برادران! خداوند یاری کنندة شماست . امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه جاری سازید."


منبع:www.shahidmozdastan.blogfa.com

نظرات  (۲۵)

سلام برادر
اولا این که ای والله رفتی تو خط روایتگری انهم با مقدمه ای غافلگیرکننده و تاثیرگذار
دوما یاد صادق مزدستان و همه شهدای گمنام قائمشهر به خیر یاد شهید مکتبی یاد شهید بهداشت و ...
التماس دعا
سلام.چه زیبا پیوند داده اید همه چیزو...خدا قوت...انشالله حقیقتا پیرو راه مردان بی ادعا باشیم...

اللهم عجل لولیک الفرج
سلام .چنان به خاک وروزمرگی چسبیده ایم که همه چیز و همه کس را فراموش کرده ایم . در تمام منیت های خود غرقیم . افکارمان چنان غرق دنیاست که آخرت را به طرفه العینی به تکه نانی معاوضه میکنیم کاش هر روز یکی ذهنمان را از این همه آلودگی پاک می کرد کاش کاش لحظاتی فقط در روز روی شیطان را کم میکردیم فقط لحظاتی نه اینکه خودمان بشویم شیطانی برای دیگران
اللهم اشفع کل مریض..
سلام
مطلب خوبی بود..

التماس دعا
  • حقیقت آینه های بی غبار
  • سلام
    خیلی زیبا نوشتی.
    انشاالله که همیشه کم کار باشید.(منظورم اینه که مردم کمتر مریض بشن)
    یا حق
    سلام
    ممنون عالی بود ....

    موفق باشید

    یاعلی التماس دعا
    سلام
    نمیدونم چی باید بگم در خصوص این متن! من پزشکی نخوندم ولی مثل شما خیلی چیزا برام عادی شده!
    امیدوارم ادامه دهنده راهی باشیم که شهدا برای اون خونشون رو دادند
    نمی دونم شاید اشتباه میکنم.اما یک جسارت یک همت یک نیرویی میخواهد که قلم درباره یک شهید در این دوره و زمانه بتواند بنویسد!نمی دونم اخرین باری که یک ماجرا از یک شهید یک دوست به نوعی من را شیفته کرد کی بود اما اخرین موضوع و تصویر از یک شهید زمانی بود که با اقای همسر به نمایشگاه کتاب رفتیم و تصویر یک دختر جوانی در تابلو بزرگی در نمایشگاه امسال بود که شهیده ای بود که در کردستان توسط منافقین به طور خیلی خیلی درداوری شهید شده بود.که من به سادگی فکر کردم فقط برای اگاهی دادن است این تصویر و بعد فهمیدم کتابی دارد.و حالا این شهید!خوبه که شیوه جدید و نکات جدیدی از زندگی شهدا گفته بشه.زمانه الان فقط شعار نمیخواهد ...الان نکات خیلی خیلی ریز از زندگی یک نفر و ایدئولوژی یک نفر میتواند کمکی کند که خودمان ندانیم!!!!!من تمام دردم خوب کارکردن است...مثل متن شما که در جایی شهید گفته بود مادرم زنی است که اگر سر بریده ام را برایش به ارمغان بیاورید،ان را به میدان جنگ باز میگرداند...
  • سکوت کویر
  • سلام
    مطلب دستونشته خودتونه؟؟؟

    متشکرم از پست مفید شما

    متشکرم
    پاسخ:
    سلام. التماس دعا...
  • سکوت کویر
  • سلام

    در مورد این شهید بزرگوار ...خیلی مفید بود

    سپاس

    بااجازه لینک می کنمتون
  • آسمانی های زمین
  • کـــــاروان رفت و تــــو در خــــواب و بیــابـان در پیـــش
    کی روی ؟ ره ز که پرسی ؟ چه کنی ؟ چون باشی ؟

    سهم من از خواندن سیره شهدا فقط آه و حسرت است .
  • علیرضا محمدی
  • در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمی شود
    سیدناالشهیدآوینی
  • علیرضا رشنو
  • سلام
    و اگر انسان از دردهایش بگوید ...
    چه روزها چه روزها چه روزها که می توان سخن گفت
    سلام...
    مطلبت قشنگ بود .....ممنون....
  • کشکول عشق
  • سلام مرسی اما نمیرسم بحثمو باز کنم این روزها دفاعیه مینویسم اخه شاکی من کنده ترینهای شهرمه یعنی امام جمعه و دادستان برای مقاله ام دو تا پست در بهار زدن فوری ترساندن باز بستم تا از دادستان اجازه بگیرم اخه انکس حق دارد که شمشیر به کمر دارد / فردا با دادستان جلسه دفاعیه دارم برام دعا کن خدا منافقان را افشا کند امروز و فردا میکند تا اذیت بشم خدا اذیت کند کسانی را که برای یک مقاله اذیت و تحقیرم کردند و تا دو قدمی زندان بردندم
  • کشکول عشق / گذر از زمستان
  • برات دعا می کنم عاقبت بخیر بشی از پزشکان جهانی بشی
    زمانه از بهارم زمستان ساخت
    سلام....
    .
    ..
    بروزم با موضوع..........کشف دو شگفتی خدا(سلیمان و حضرت نوح)
    سلام اخوی

    بهتون تبریک میگم بخاطر داشتن این قلم زیبا ...

    توی ادامه مطلبتون دلم گرفت ...

    در انتظار مهدی
    یا مهدی
    سلام/....
    ببخشید که دیر اومدم
    زیبا بود
    به روزم
    و منتظر یا علی مدد/.....
  • نگار کعبه
  • امشب کوچه ها ی غریب انتظار میگریند
    شاید صبح فردا گام های خورشیدی روی تنشان نگار عشق بیفکند
    این عید قشنگ را به شما دوست عزیز وهمه ی عاشقان حضرت تبریک میگم.
    سحرم دولت بیداربه بالین آمد
    گفت برخیزکه آن خسروشیرین آمد
    قدحی درکش وسرخوش به تماشابه خرام
    تاببینی که نگارت به چه آیین آمد
    سلام عزیز...
    میلادمسعودمولودشعبان،مهدی صاحب الزمان مبارک.
  • سالهای صبوری
  • جایی برای هیچ حرفی نمی ماند
  • مشتاقی نیا
  • سلام برادر ممنون از لطفت التماس دعا
    پاسخ:
    سلام و محتاج...
    قسم ...
    دلم میخواد متناتو چن بار بخونم تا حفظ شم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی