در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند...

در و مادر

بارها خواستم بنویسم و هر بار خودم را در میانه دیدم و خدا را در حاشیه. و این بود دلیلی بر ننوشتن... ایمان دارم که باید در دل حادثه رفت... باید توسل جست به در و مادر... قرن هاست که مادر بدون در بی معنی است...
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خود رایی

پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عصر» ثبت شده است

سه چرخه

پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۴۷ ق.ظ



دل م بدجوری سه چرخه می خواست... هر شب که پدر خسته و کوفته از کار باز می گشت، همه چشم امیدم به صندوق عقب ماشین بود... امیدی که بارها ناامید گشت... چه شب ها که گریه نکردم از سر لجبازی... از همان کودکی عادت نداشتم به انتظار... آخر هم به سه چرخه رسیدم... سه چرخه ای که چرخ های ش تنها چند روز برایم چرخید... سه چرخه ای که نتوانست وزن سنگین برادران م را تحمل کند و شیرینی اش تنها چند روز برایم حس کردنی بود و پس از آن هرچه بود تلخ کامی بود... سه چرخه ای که آن قدر انتظارش را کشیده بودم تبدیل شده بود به یک پلاستیک بی مصرف... خیلی از دست برادران م ناراحت بودم... چه شب ها که به یاد سه چرخه نخوابیده بودم...

***************************************

می خوابیدم و هر چه در روز بر من می گذشت را دوره می کردم... گویی که خواب آیینه ذات ماست... تجلی درون ماست... روزی خواب سه چرخه می دیدم و روزی خواب پرواز... روزی در خواب فرار می کردم و روزی در خواب تسکین می یافتم... خواب های وقت اذان را دوست می دارم... گویی که خود من ند این خواب ها... چه صبح ها که احساس سبکی نکرده ام از آن چه دیده ام و چه صبح ها که تنفر همه وجودم را فرانگرفته بود...

راستی خواب را چگونه تعبیر می کنیم آن گاه که عزیزمان فرمود: الناس نیام؟...

************************************

در چه خوابی فرو رفته ایم ما... بیداری مان در چه چیز است... در این عالم خواب گردها چه کسی بیدار است... الناس نیام... از چه غافلیم که غفلت از آن برابر با خواب است... این همه تلاطم و کار و تلاش برای آن که خواب باشی... دیده ای که کسی در خواب کار کند؟

*********************************

بله دیده ام. نامش اختلال راه رفتن در خواب یا خواب گردی است! جالبش این جاست که فرد دوره های خواب گردی را به یاد نمی آورد! یک نوع فراموشی! بیدار که می شوی هیچ چیز یادت نیست... انگار که هیچ کاری نکرده ای... صفر صفر... راه رفته ای، اما راهی نرفته ای... راه رفتن ت با نرفتن ت تفاوتی نداشت... سودی نداشت برای ت...

النّاس خواب ند... آن گاه که می میرند، بیدار می شوند... ان الانسان لفی...

**************************

این روزها یک چیز مرا تحت فشار قرار داده...

آیا ما منتظریم؟

این چه انتظاری است که شب را آسوده به خواب می رویم...

این روزها که همه چیز دست به دست هم داده اند تا کمی طعم انتظار آن هم از نوع زمینی اش را بچشم، این سوال همه ساختارهای ذهنی ام را به هم ریخته است...

آیا می اندیشیم به امام مان؟ به رکوع و سجودش، به حمد و استغفارش، به نشست و برخاست ش، به صلاه و تسبیح ش...

آمد و این جمعه آمد...

چه کرده ایم برای این که یارش باشیم...

چند ثانیه از روزمان را برای او حرکت می کنیم... چند ثانیه به یادش هستیم... چقدر منتظرش هستیم...

انتظار باید از دل برآید، نه از شکم...

انتظار دلی یعنی آن که همه رفتارها و اندیشه ها و سلوک ت برای او باشد و انتظار شکمی خلاصه می شود در لحظات دعا...

حال آن که دعا تجلی همه اندیشه های روزمره مان است... دعایی را می توان دعا نامید که همه روز در پی آن دعا تلاطم داشته باشیم...

کافی است که عزیز ترین های مان دچار بیماری سختی شوند تا این حرف ها را خوب درک کنیم... کل روز را در پی حل مشکل می گردیم و در عین حال در همه لحظات و بالاخص در لحظات دعا هر چه توسل و توکل را هزینه می کنیم...

آیا این گونه انتظار کشیده ایم؟

آیا احساس می کنیم که در زندگی چیزی را کم داریم؟ گم گشته ای داریم؟

آیا در خانه دل مان صاحب خانه ای هست؟ و یا همه اش را یک سره رهن کرده اند اغیار...

صاحب این خانه کیست؟

***************************

آیا هنوز هم در پی سه چرخه ام(ایم) و فقط شکل و شمایل ش تغییر کرده... سه چرخه ای که تلخ کامی اش برای ماست...

حرف اضافی:

انتظار با انفعال هیچ صنمی ندارد...

باور کنیم که آن چه در تسریع و تاخیر ظهور موثر است، چیزی نیست جز اعمال ما...

عمل، نه اَمل...

امور حِسبه ظهور انتظار دستی را می کشند تا از زمین برداشته گردند...

إفهم نفسی...

والعصر... ان الانسان...

بت هایی از جنس خود

شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۵:۳۱ ق.ظ



اولین سوالی که از آدمی در قیامت پرسیده می شود در باب نماز است. هرگاه که نمازمان مقبول افتاد نوبت به سوالات دیگر می رسد. نماز آن چنان مهم است که اگر قبول درگه حق نباشد، فرصت های مان همگی می سوزند، دیگر سوالی از ما پرسیده نمی شود، همان ابتدای کار می شویم مردود...

اسرار این عالم پیچیده تر از آنند که در کتاب های مان خوانده ایم. علم امروزی همه چیز را در تجربه می داند  و آن چیزی را علم می داند که ابطال پذیر باشد. تا لمس نکنی باور نمی کنی. مانند آن نویسنده کتاب ادبیات مان که تا شن ها را لمس نمی کرد، آن را باور نمی کرد. جالب آن جاست که بر همین اساس شاید شن هم وجود نداشته باشد و پاهای ما اشتباه کرده باشند در لمس شن ها! زندگی امروز بر اساس علمی استوار است که خود بر شک استوار است...

با این علم نمی توان درک کرد که در یک نماز چه چیزی نهفته است که می تواند همه سرنوشت دنیا و آخرت مان را تغییر دهد. "و ما جن و انس را خلق نکردیم، مگر برای بندگی" و نماز هم بخشی از پازل بندگی ماست در این عالم. تا نماز مان قبول نشود از باقی اعمال مان سخنی به میان نمی آید و آنچه مهم است آن است که علی رغم عمل بودن نماز، این گونه نیست که تنها عمل ما نماز باشد. نماز را که درست و مورد قبول خداوند به جای آوردیم، نوبت به دیگر اعمال ما می رسد و این جاست که تازه بندگی ما شروع می شود. بندگی و عبادت در زبان عرب هر دو از "عبد" ریشه می گیرند، اما فاصله عبادت تا بندگی از زمین تا آسمان است. تو می توانی خداوند را خوب عبادت کنی اما بنده خوبی برای خدا نباشی. عبادت را می توانی در اعمال واجبی که در رساله عملیه آمده است خلاصه کرد، اما داستان بندگی فرق می کند. یک بنده همیشه سلطانی دارد که هر چه اراده کند، باید همان گونه شود. بنده گوش به فرمان مولایش است و این گونه است که در زیارت حضرت امیر در مسجد کوفه می خوانیم"مولای یا مولای انت المولی و انا العبد وهل یرحم العبد الی المولی ". بندگی با عبادت تفاوت دارد و ریشه مشکلات امروز ما در همین جمله است. آمده ایم تا حول خدا بچرخیم، نه این که خود را مرکز بدانیم و همه چیز از جمله خدا را در طواف خود! بت های نسل جدید از جنس خود اند.

تا بنده نفس باشیم، هر قدر که بدویم، نمی رسیم.

صراط مستقیم را باید از صدّیقین الگو گرفت، آنان که زندگی شان را بر اساس بندگی خدای شان، الله، سپری کردند. عادت را کنار گذاشتند و در این عالم عرفی خلاف مسیر آب شنا کردند. و پایان زندگی شان هم با مرگ های عادی متفاوت بود. آنان قبر را سرانجام خوبی نمی دانستند. مزار را می پسندیدند!

والعصر* ان الانسان لفی خسر* الا الذین آمنوا و عملو الصالحات* و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر

و بدانید که ان مع العسر یسری...

نیامده ایم که آرام باشیم. آمده ایم تا در پی گم شده مان باشیم. بی قراری و رنج وظیفه ماست...

لقد خلقنا الانسان فی کبد...

حرف اضافی:

امروز سالگرد شهادت سید بزرگوار ما علی اکبر شجاعیان است...



پیام یک دوست:


قله ماووت!

شب آخری که سید بین ماست!

او می رود!

شب آخر فرمانده دار بودن ما!


فرمانده!

نرو!

هجوم دشمن بی امان است!

بدون تو ما می ترسیم!

تنهایمان نگذار!

اینجا بدون تو همیشه زمستان است!

ما می ترسیم!

چون نمی فهمیم"من زنده ام و حاضر و ناظر ..." یعنی چه.

تنهایمان نگذار!


ثقلین: نور اعمال


دل نامه هفتم: شهید آوینی


media: عدالت رسانه ای جهانی


دل کده: در خواب هم ندیدی؟


دانلود طرحی از تصویر شهید سید علی اکبر شجاعیان (طراح: حسن حقیقیان)


media: دانلود وصیت نامه صوتی شهید سید علی اکبر شجاعیان